عجب روزی بود، خودمونیم :)
دیشب هیچ مقاومتی مقابل خواب نداشتم. من که بین رفیق رفقام معروفم به این که رکورددار نخوابیدنم. نمیدونم استرس بود؟ خوشحالی بود؟ هیجان بود؟ عشق بود؟ نفرت بود؟ هرچی بود راس ۱۲ رفتم تو تختخواب و ساعت ۶ هم بیدار بودم. بیدار نه اینطوری که چشما پف کرده باشه و صدا گرفته، بیدار بیدار بیدار بیدار. انگار که یه قوری قهوه رو سر کشیده باشم، اونطوری.
حالا گذشتیم از این، اومدیم، کارمونم پیش رفت. لذتمون رو بردیم. امیدوارم که نتیجه کار، دلخواهمون باشه ...
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 12:28 توسط محمدرضا حقیری
|